The little Two and Half Year Old Boy Artin who Can Only Ebrace His Baha’i Mom Faran In Evin Prison!

by keyvan

A letter by Rayyan Hessami (sister of Faran an Baha’i political prisoner in Iran) giving us a window to the heart breaking visit of her 3-year-old nephew Artin with his mom, Faran at Evin prison. May God help this mother and child with opportunities which are forever lost to love.

“نوشتن” یکی از توانائی های منه ( فروتنی ؟! در این مورد اصلا ندارم!) ولی حتی قلم من ( شما بخونید کیبورد) هم توانائی انتقال اون لحظاتی که دیروز با فاران گذروندیم را نداره….قراره قلم را ولش کنم به حال خودش تا هرجور که می خواد بنو…یسه
این وسط اگه از این شاخه به اون شاخه پریده شد یا تطابق زمانی رعایت نشد علتش در بالا عرض شد
یک هفته از دستگیری فاران می گذشت و در این مدت آرتین حتی یکبار هم اسم مامانش را به زبون نیاورده بود، حتی وقتی من از شیراز تلفنی باهاش حرف زدم و گفت خاله دارم میام که با هم بریم اوین دیدن مامان فاران، گفت نه، براش نامه بنویسیم و پست کنیم!
بگذریم، دیروز تقریبا از ساعت 11:30 توی سالن انتظار اوین بودیم، امید داشتیم که بهمون ملاقات حضوری بدهند ولی باز هم 100% مطمئن نبودیم، حدود 20 دقیقه به 1 بود که رفتیم جلوی دری که باید ازش عبور می کردیم تا به سالن ملاقات برسیم، قبلش آرتین من را محکم بغل کرده بود و فقط گاهی سرش را از روی شونه ام برمی داشت و می پرسید خاله پس چرا اسممون را صدا نمی زنند؟ ( توجه داشته باشید که این بچه هنوز 3 سالش نیست و کماکان با وجودی که منتظره، اسم مامانش را نمی اره) خلاصه اسممون را صدا زده و نزده رفتیم دم در، برای ملاقات حضوری کف دستمون مهر می زنند و تمام دیوار مقاومت من با دیدن آرتین که معصومانه دستش را جلو آورد تا برای اون هم مهر بزنند فرو ریخت و اشک از چشمهام جاری شد، مامور مهر زدن مات و مبهوت به آرتین نگاه می کرد که خانم رحیمیان براش توضیح دادند که از زندان رجائی شهر عادت کرده و می دونه که باید کف دستش مهر بزنند…خلاصه رفتیم تو، فاران جزو آخرین زندانی هائی بود که اومد توی سالن ملاقات، و با دیدن پسر کوچکش بدون اینکه حتی من و خانم رحیمیان را دیده باشه به طرفش دوید و آرتین هم به نوبه خودش از آغوش من کنده شد و به طرف مامانش پرواز کرد….ایکاش می تونستم اون یکساعت ملاقات حضوری، دقایق و حجم احساساتش را از توی ذهنم اینجا مثل یک فیلم براتون آپلود کنم، هر چه بود اشک بود و بوسه بود و لبخند که بین مادر و پسر رد و بدل شد، هرچی فاران می خواست آرتین را از آغوشش جدا کنه و روی میز بشونتش تا به قول خودش درست ببینتش، آرتین مثل یک بچه گربه می خزید توی بغل مامانش، تمام اون یک ساعت و وسط سوال و جوابهای بیشمار ما و فاران، آتین و مامانش همدیگرو بوسیدند و بوئیدند، و وقتی هم که مامور خوشرو و مهربان بند برای بار چندم بهمون تذکر داد که وقت ملاقات تموم شده و باید خداحافظی کنیم، و من به ارتین گفتم با مامان فاران خداحافظی کن و بیا بغل خاله، بدون کوچکترین ناآرومی و گریه ای، مادرش را بوسید و همراه من اومد، آخ که چه روح بزرگی در اون کالبد کوچیک قرار گرفته، روحی که حتی من که خاله اش هستم از درک عظمتش عاجزم….فاران هم در کل خوب بود با بقیه خانم های بهائی یکجا هستند و به نسبت زندان های دیگه، اونجا وضعیت خیلی بهتری دارند…هممون دست به دعا هستیم بلکه با تقاضای آزادی اش تا زمان اتمام حکم کامران موافقت کنند تا آرتین بیشتر از این آسیب نبینه …ممنون از همگی که به یادمون هستید و در دعاهاتون ما را فراموش نمی کنید

I cannot say much!! Please keep the innocent and meek in your prayers and mention their plight to every one you happen to meet. Talk, talk, talk, and share their story.

Keyvan

You may also like

Leave a Comment