Center for Democratic Iran shares an article by a brilliant reporter; Asghar Zare Kahnamooi who refers to an unexpected happening throughout Iran on a Friday night a little while ago. In this eloquent article Mr. Zareh explains how social consciousness amongst the young generation in Iran is drastically shifting to a vision of oneness of all humanity, a dream of love for all humanity away from traditional religion and destructive politics.
یادداشت وارده؛ اصغر زارع کهنمویی– روزنامهنگار؛
He writes:
مرتضی پاشایی چهره این هفته نبود؛ چهره هفته دختران و پسران گریانی بودند که جمعه شب گذشته در اوج بهت و حیرت کنشگران اجتماعی، به خیابان آمدند تا برای اویی که «دیگر نیست» اشک بریزند. آن شب نقطه آغاز یک نگرش جدید بود. همخوانی دستهجمعی ترانهای سوزناک که مال زمان دلتنگی است، نشان داد که این نسل چقدر دلتنگ است و چقدر غمناک رفتن. آنها آن ترانه سخت و تلخ پاشایی را حفظ بودند و بدون کمترین هماهنگی قبلی، دستها را به آسمان ساییدند و رنج تمامشدن را سرودند.
آنان چنان برای او اشک ریختند که انگار سالیان بسیار، او محرم یواشکیترین احساسات و لحظههای یواشکی آنها بوده است. آن شب، رخنمایی نسل جدید انسان ایرانی بود، نسلی به غایت عاطفی، مهربان، ساده و دلتنگ. خیابانهای شیک ایران اینبار مارش رفتن میزد سرودی با حنجره تازه کسانی که شاید بیش از هر چیزی با دلتنگی آشنا هستند.
جمعهشب گذشته جامعهشناسی ایران، مبهوت کنش نسل جدیدی شد که انگار تقریبا هیچ جا حضور نداشته و یک باره از «عدم» به «خیابان» آمده بود. تحلیلگرهای اجتماعی، هرگز پیشبینی نمیکردند نسل جدید اینچنین خودجوش و متراکم، «خیابان» را در کلانشهرهای کشور برای وداع با خواننده جوانِ نهچندان معروف و موفق اما محبوب خود تصرف کند.
بهراستی زیرپوست این جامعه چه میگذرد؟ آیا جامعه ایران در آستانه ورود به یکی از مهمترین پیچهای تاریخی خود است؟ آیا انسان ایرانی که دهه پنجاه برای خرید کتابچههای سخنرانی شریعتی صف میکشید(کنش انقلابی) و دهه شصت که برای دیدن روحالله سرسپرده جماران میشد(کنش مذهبی) و دهه هفتاد که برای شنیدن سخنان سروش بیتابی میکرد(کنش روشنفکری) و دهه هشتاد که … (کنش سیاسی)؛ اکنون دارد وارد عصر جدیدِ حیات خود یعنی «کنش اجتماعی» میشود؟ او اینک نه برای سیاست و نه برای انقلاب، که برای «زیبا زیستن» مدام به خیابان میآید؛ یک روز برای مقابله با اعتراض به اسیدپاشی و روزی دیگر برای وداع با اسطورهای که اسطوره نبود.
انسان ایرانی دیگر نه انقلابی و نه سیاسی که اجتماعی و مدنی است. زیستن نقطه پرگار این جامعه است. هر آنچه زیستن را به «تعویق» یا به «رنج» یا به «زوال» بکشاند برای او قابل تحمل نیست. برای نسل جدید این جامعه، آرای متضاربِ زندگیسوز چندان اهمیتی ندارد. این نسل، خیلی علاقمند به شناخت گفتمانهای کلان و صاحبان آن نیست. او به مرگ و محنت اسطورهها اهمیت نمیدهد چه، مفهوم اسطوره در ذهن او فروریخته است.
اسطورههای کلاسیک دیگر برای او اسطوره نیستند. نسل جدید گویا نیازی به این اسطورهها ندارد. اگر هم نیازی هم به اسطوره میبیند، خودش اسطوره را از متن گفتمان خود میسازد.
مرتضی پاشایی دقیقا مثل همه نوجوانان و جوانانی است که شب گذشته به خیابان آمدند. اگر میخواهیم بدانیم نسل جدید جامعه ما از حاکمیت چه انتظاری دارد، باید به پیام جمعهشب آنان گوش دهیم. آنان زندگی میخواهند و از مرگ و محنت هراس دارند. آنان عاطفیاند، هیجانیاند و تمامقد و تماموقت، «دوست داشتن» را در تمام صیغهها صرف میکنند. میخواهند بگویند، برایشان «رفتن» تلخ و غیرقابل تحمل است. نسل جدید، نسلی دلرحم و نازکدل است.
مرتضی پاشایی نه اندیشمند یک نحله فکری است، نه رهبر یک جریان سیاسی، نه لژیونر میلیاردی فوتبال و نه نویسنده پرطمطراق رسانههای رسمی. او در هیچ مصدر رسمی حضور ندارد. او برآمده از زیرزمین است و دقیقا از چیزی سخن که زیرپوست شهر جاری است. حتی لحن و محتوای سخن او نیز هرگز مشابه با الحان عرصه رسمی کشور نیست. او دقیقا با زبان دختران و پسرانی سخن میگوید که آنان حتی در خانه و مدرسه هم(که محرمترین محل زندگی آنان است) مجوز بهکارگرفتنش را نداشتند. این زبان و آن سخنان، تنها در نهانترین لایه حیات آنها یعنی در کوچههای باریک و ناامن زیستِ محرمانه و یواشکی این نسل قرار دارد. آنان جایی سخن مرتضیپاشاییگونه را زمزمه میکردند که هیچ گوش رسمی یارای شنیدن و قدرت تحمل و امکان تایید آن را نداشت. آن صدا، صدای لحظات خلوت جوانانی بود که خلوتکردن برای آنان اگر نه گناه که غیرعادی است و جامعهشناسی ما از این «وضعیت» زیستی نسل جدید ناآگاه است.
ما نه نگران که باید مشعوف وضعیت پویای جامعه خود باشیم. این نسل به ما میگوید، کمی قطار فقه را سبک و مقداری قد سیاست را کوتاه کنید. میگوید از آنهمه اندیشهورزیِ بیفرجام و بدفرجام بکاهید و به «سمفونی» روی آورید. جدلهای درازنای تاریخی را رها کنید، هم را لعن نکنید، برای هم پرونده نسازید، قلمبهسلمبه سخن نگویید، دوئلهای احمقانه را کنار بگذارید، در شط رنج، شطرنج بازی نکنید، دنکیشوتوار زندگی نکنید؛ اینهمه را رها کنید و بیایید کمی بخندید کمی دوست بدارید.
پیام دیگر شب گذشته به صاحبان عرصه رسمی این است؛ نسل حاضر به رسانههای رسمی شما نیازی ندارد و اساسا این تریبونها را به رسمیت نمیشناسد. قطعا بخش بزرگی از کسانی که جمعه شب گذشته به خیابان آمدند از رویداد ملیِ (!) نمایشگاه مطبوعات خبری نداشتند. این نسل رسانه خود را دارد رسانهای که البته اکثریت سخنوران و نویسندگان عرصه های رسمی از آن بیگانهاند. شبکههای اجتماعی ابزار ویژهای است در اختیار نسلی که کمترین نسبتی با رسانههای رسمی ندارد.
آنان که شب گذشته بهت کردند و شوکه شدند، بازندگان اصلی جامعه ایران هستند. این بهت نشان از وجود فاصله بزرگ تحلیلگرهای اجتماعی ما از واقعیت جامعه است. جامعه ایرانی دقیقا در حال دور زدن یک پیچ بسیار تند تاریخی است. نسل جدید اتفاقا در نخستین واگن و شاید در لوکوموتیو نشسته است. آنان چیزهایی را میببینند که کنشگران رسمی نشسته در واگن واپسین قطار، هرگز تصورش را هم نمیکنند. این پیچ اینقدر تند است که اگر درست اندیشه نشود، ممکن است واگنها بخصوص واگنهای واپسین از لوکوموتیو جدا شوند و مسافران آن که اتفاقا خود را پرچمدار تحول و توسعه و رهبری فکری و کانون تعالی میدانند، برای همیشه در گذشته جابمانند. شاید اگر تصویر دقیقتری از واقعیت داشته باشیم، باید دردمندانه بگوییم این تراژدی اکنون اتفاق افتاده است چه، مگر کسی پیشبینی میکرد که خیابانهای تهران و تبریز و شیراز و اصفهان و… برای وداع با یک خواننده سیساله ناشناخته اینقدر شلوغ شود؟ مگر بخش بزرگی از کنشگران جامعه ما حیرت نکردند؟ آری «خیابان» حرفهایی دارد برای کسانی که تامل کنند.
In relation to Iran and specially Tehran, Baha’u’llah writes;
“Erelong will the state of affairs within thee be changed, and the reins of power fall into the hands of the people. Verily, thy Lord is the All-Knowing. His authority embraceth all things. Rest thou assured in the gracious favour of thy Lord. The eye of His loving-kindness shall everlastingly be directed towards thee. The day is approaching when thy agitation will have been transmuted into peace and quiet calm. Thus hath it been decreed in the wondrous Book.”
Baha’u’llah, The Kitab-i-Aqdas, pp. 53-54
May we see more of this silver lining unfold in the days and years to come. I do trust that the future of Iran is brilliant.
Keyvan